جهان که کشیده شد مشتش سهم ما افتاد انگار
دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۱۸ ب.ظ
کاغذی برداشت، جهانی کشید. مثل آدمی. با دست و پا.
من منتظر بودم.
انتظار برای اینکه بدانم جهانم چه شکلی ست، من کجا ام، تو کجایی، من چیستم و تو چیستی!
نقطه ای نشانم داد، گفت تو اینجایی، بقیه جای دیگر. فکر کردم جای من بهتر است، که من در جایی تنها ام.
اما گاهی انقدرمشتش را محکم فشار می دهد که له میشوم. میفهمم چه شده، میفهمم سهم من انگار مشت جهان بوده، و
له میشوم در نقاشی جهان.
جهانی که گاهی مشتش با ما راه نمیاید. گاهی...
۹۳/۰۸/۱۹