عهد میکنم با زمانه ...
دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۱۴ ق.ظ
از نود و سه قول گرفته بودم که روز های خوبی رو داشته باشیم با هم. و به هم قول داده بودیم که دوست باشیم با هم. یه دوست که بعد از یه سال که میخواد بساطش رو جمع کنه و بره؛ بشینیم با هم و غصه بخوریم.
سه ماه گذشت و حالا نوبت تابستان نود و سه بود که با هم از در رفاقت وارد شیم و قول و قرار بذاریم. قرار بود برا رفتنش غصه بخورم و اونم خوب باشه.
حالا شیش ماه گذشته و من انگار این بار باید از پاییز قول بگیرم. از مهر.
پاییز باید بهم قول بده که کاری نکنه که دلم برای نود و سه هیچ وقت تنگ نشه. مث پاییز نود. نود و یک. و نود و دو. پاییز باید خیلی قول ها بهم بده. باید به آذرش هم بگه هوام رو داشته باشه. آذر انگار نفرین شده ست.
باید با روزا حرف زد، با ماه ها، با سال ها. باید ازشون قول گرفت، بهشون قول داد.
عجیبه... آره عجبیه! ما توی عمرمون فقط یکبار برامون سال نود و سه هست. هر لحظه و ثانیه ش هم فقط برای یک باره. ما تا الآن کلی ثانیه س که نفس میکشیم؛ ولی ثانیه ی قبلی فقط یکبار بود. قشنگه... عجیبه!
میگم نباید سخت گرفت! (:
۹۳/۰۶/۳۱