ما از بچگی تمرین عادت میکنیم.
چیزهایی هست که نمیتوانی تحملشان کنی ولی مجبوری. مجبوری کنار بیایی،
ما از بچگی تمرین عادت میکنیم. وقتی از درسی بدمان میآید، مجبوریم به مدارا.
وقتی تحملمان تمام میشود نباید دم بزنیم، راستش نمیدانم چرا؛ ولی میدانم مجبوریم به مدارا و این را از بچگی برای ما اجبار میکنند.
وقتی از همان بچگی نود درصدکارهای روزمرهات را مجبورت میکنند که انجام دهی و نه از روی دلخواه؛ روزی که هنوز سن زیادی هم نداری پر میشوی از تحمل و اجبار و نفرت. تحمل چیزهایی که نفرت داری و اجبار برای تحملشان.
مغزت پر میشود از خیلی چیزهای بیهوده. مغزت خسته میشود و سنش از پیرترین آدم دنیا هم بیشتر میشود وقتی تو فقط شانزدهسال بیشتر نداری.
آقامون سیدعلی صالحی میگن که "صبوری میکنم تا مدار ، مدارا ، مرگ ... "
منم صبوری میکنم، مدارا میکنم، و با تکتک چیزهایی که هست و نفرت دارم میسازم، چون مجبورم، چون یاد گرفتهام که مجبورم بسازم. چون اینجا راهکار دیگری به من یاد نداده اند.
و ما فقط در جستجوی مقصر میگردیم. و عمری که تباه می شوذ...