چاهار.
شب یهآرامش خاصی داره. یهآرامشی که میشه بشینی یهگوشه و ذهنت رو رها کنی...
من شاید توی هیچکاری وارد نباشم؛ ولی مطمئنم حالا حالا ها کسی پیدا نخواهد شد که بهخوبی من بتونه ذهنش رو رها کنه!
گاهی وقتی تنها یهگوشه ی اتاق روی تخت لم دادی و همهجا آرومه، ذهنتم برای خودش رهاست، بالشتو که بغل میکنی و کلا رها میشی، خوشبخت ترین آدمی...
باید زمان رو متوقف کنم و بیشتر فکر کنم. باید به این فکر کنم که از این زندگی چی میخوام و چهجوری میخوام انتقامم رو بگیرم.
ولی خب تا وقتی زمان متوقف نیست؛ من ترجیح میدم خودمو رها کنم. نمیدونید چه لذتی داره!
و وقتی دلبستگی نداشته باشی زندگیت قشنگتره.
وقتی راه بری و تا هرفکری خواست توی ذهنت بیاد به این فکر کنی که زندگی هنوز خوشگلیاشو داره!
و وقتی بدونی که یهروز میری دنبال خوشگلیای زندگی میگردی و محدود نیستی به چیزایی که نباید باشی...
فقط باید مطمئن شی، مطمئن.